معنی کوشنده و ساعی

حل جدول

کوشنده و ساعی

تخشا


ساعی

کوشنده، کوشا


کوشنده

ورزنده


ساعی و فعال

تلاشگر، سخت‌کوش، کوشا، کوشنده، مجد

لغت نامه دهخدا

کوشنده

کوشنده. [ش َ دَ / دِ] (نف) جاهد. کوشا. ساعی. مجاهد. مُجِدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
که این شاه توران فریبنده است
بدی را همه سال کوشنده است.
فردوسی.
چو کوشش ز اندازه اندرگذشت
چنان دان که کوشنده نومید گشت.
فردوسی.
هم از کودکی بوده خسرومنش
خردمند و کوشنده و کاردان.
فرخی.
هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
کوشنده نه از پی بهشتیم
جوشنده نه از غم جحیمیم.
خاقانی.
هیچ کوشنده ای به چاره و رای
نشد آن قلعه را طلسم گشای.
نظامی.
|| جنگجو. مبارزه کننده. مبارز: مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سگالش چنان شد دو کوشنده را
که ریزند صفرای جوشنده را.
نظامی.
گریزنده چون ره به دست آورد
به کوشندگان در شکست آورد.
نظامی.
و رجوع به کوشیدن شود.


ساعی

ساعی. (ع ص، اِ) کوشنده. (غیاث) (آنندراج). کوشا. جاهد. جدی. کاری. کارکن. پشت کاردار. نیک گرم در کار. آنکه سعی و جهد کند:
درین بحرجز مردساعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت.
سعدی (بوستان).
|| دونده. (غیاث) (آنندراج). شتابنده. برید. قاصد. پیاده: قال فلم یمض علی ذلک غیر لیله... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان. (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1). || خزنده. || غمزکننده. (مهذب الاسماء). غماز. (غیاث) (دهار). سخن چین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدگوئی کننده. (غیاث). بدگو. مضرب. نمام. واشی. دو بهم زن. ماهس. ماحل. محول. بائع. ناغز. مثْلِث. آنکه سعایت کند:
تا بود صبح واشی و نمام
تا بود باد ساعی و غماز.
مسعودسعد.
وفا باری از داعی حق طلب کن
کزین ساعیان جز جفائی نیابی.
خاقانی.
اما پادشاه بتحریض ساعی نمام...انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص 134).
|| کارشکن. || والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست. (شرح قاموس) (قطر المحیط). || کاسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || باج و خراج ستان. || کسی که کاری بر کسی افکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || فراهم کننده و فراهم آورنده ٔ صدقه. (مهذب الاسماء) (دهار). والی صدقات. فراهم آورنده ٔ زکوه. مصدق. جابی. عامل. گیرنده ٔ زکوه و باج. عامل صدقات. || مهتر جهودان و ترسایان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکرده ٔ ایشان است. (شرح قاموس) (قطر المحیط). ج، سُعاده.

ساعی. (اِخ) تخلص امین زاده عبدالکریم است که از شاعران عثمانی قرن دهم هجری است. (از قاموس الاعلام ترکی).

ساعی. (اِخ) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است. وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هَ. ق. درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند. (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ فارسی هوشیار

کوشنده

مجد، کوشا، ساعی


ساعی

کوشنده، کوشا، جدی، کاری

فرهنگ فارسی آزاد

ساعی

ساعِی، کوشنده- کوشا- عامل- پُست- نامه رسان پُست- قاصد (جمع: سُعاه)

فرهنگ عمید

ساعی

سعی‌کننده، کوشنده، کوشا،
[قدیمی] عامل وصول باج و خراج، والی، عامل،
[قدیمی] برید، قاصد،
(اسم، صفت) [قدیمی] سخن‌چین،


کوشنده

کوشش‌کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساعی

تلاشگر، سخت‌کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد،
(متضاد) کاهل، سخن‌چین، غماز

فارسی به عربی

کوشنده

مجتهد

معادل ابجد

کوشنده و ساعی

532

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری